سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

سخت ترین روز زندگی

عزیز دلم سلام  الهی واست بمیرم که توی این مدت اینقدر ضجر کشیدی . بعد از کلی آنتی بیوتیک مصرف کردن بالاخره آقای دکتر گفتند بیفایده است و باید گوشت رو VT کنند . صبح شنبه من و بابایی با کوله باری از استرس داشتیم وسایلت رو جمع میکردیم که خودت بیدار شدی و قبراق و سرحال باهامون حرف میزدی . منم که بیشتر دلم واست میسوخت . وقتی رفتیم پشت در اتاق عمل تازه شستت خبردار شد که انگار اتفاقای بدی میخواد بیفته زدی زیر گریه و وقتی اومدن تحویلت گرفتند گریه ات با ترس مضاعف شد . جوجه خیلی سعی کردم اشکامو نبینی تا ترست بیشتر نشه . نیم ساعت بیشتر طول نکشید که به هوش اومدی و باز هم تر و باز هم گریه . تا چند ساعت بغلم رو محکم چسبیده بودی و حاضر نبودی روی ت...
25 آذر 1392

عفونت لعنتی

سلام پسرطلایی قربونت برم عسلم . کاش من جای تو مریض میشدم دیگه طاقت ندارم اینقدر زجر بکشی ؟ دوماه و اندیه که دارم فقط بهت انتی بیوتیک میدم اما عفونت لعنتی تو گوشت چسبیده و جا خوش کرده  آقای دکتر امروز باز دو دوره آنتی بیوتیک قویتر تجویز کرد اما گفت صد در صد نیاز به عمل vt داره. خیلی ساده است تو اینترنت فیلمشو دیدم . اما تو هنوز خیلی کوچولویی .  این هم از ضد حال امروزمون . بمیرم واست بهت قول دادم ببرمت دکتر بعدش واست بستنی بخرم اما دکترت اجازه نداد. کوچولوی نازنازی من .  زود خوب شو تا واست فریزرمونو غرق بستنی کنم.  جوجه طلا مامانی عاشقته اگه میتونستم جور مریضی هاتو خودم میکشیدم اما چه کنم که حتما در این هم قسمتیه ...
17 آذر 1392

سپهر زیرک

آره خاله امروز میخوام از زیرکی و بلایی تو بگم. اینقدر که این چند وقت همش حرفای گنده تر از خودت میزنی و آدم رو به تعجب وامیداری. اول که هر کاری رو که ازت میخوان و دلت نمیخواد انجام بدی راحت می گی " بلد نیستم". یعنی من موندم شما نسل جدید چی میخواین بشین که از الان اینقدر بلایین. میدونی که هر چیزیو که میخوای چه جوری باید به دست بیاری اما خوشم میاد که مامان راضی دستت رو خوب میخونه و نمیزاره همچین هم دنیا فقط به کام تو باشه جوجه طلا . دیشب که زنگ زدم خونتون دیدم مامانت واسه گاز گرفتنهات تنبیه ات کرده ( که من الان نمیگم چیکار کرد که آبروش نره ). شنیدم که از مامانت که یه چیزی میخوای و بهت نمیده هی میگی "مامان تو رو خدا" تا دلش به رحم بی...
12 آذر 1392

سومین پاییز دوست داشتنی

سلام عسل مامان فدات بشم من که با وجودت باعث شدی گذر لحظه هامو عمیق تر حس کنم . من همیشه تو پاییز دلم میگیره آخه روزا خیلی کوتاه میشن و انگار تاریکی وجود آدمو میگیره . اما خدا رو شکر این سومین پاییزیه که من خیلی کوتاه و بلندی روزاشو حس نکردم . آخه جنابعالی حسابی سرمو گرم کردی .  حالا تعجب نکن که میگم سومین پاییز آخه اون پاییزی که شما رو باردار بودم هم خیلی خاطره انگیز بود چشم به راهیش ،روزشماری ها ، شیطونی های تو توی دلم . اصلا اون پاییز یه چیز دیگه ای بود . آخی چقدر دلم تنگ شد واسه اون روزا چه حس خوبی بود کنار اون سختی های بارداری.  واسه حسن ختام چند تا عکس پاییزی ازت میذارم .    ...
3 آذر 1392
1